" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦٥: همچو مینا غنچه رازم بهار آهنگ شد

همچو مینا غنچه رازم بهار آهنگ شد
پرتوی از خون دل بیرون دوید و رنگ شد
بسکه دریادت بچندین رنگ حسرت سوختم
چون پر طاوس داغم عالم نیرنگ شد
کوه تمکینی باین افسردگیها حیرت است
بسکه زیر بار دل ماندم صدا هم سنگ شد
در طلسم بستن مژگان فضای داشتم
تا نگه آغوش پیدا کرد عالم تنگ شد
پیکرم در جستجویت رفت همدوش نفس
رشته این ساز از فرسودگی آهنگ شد
در شکنج پیریم هر مو زبان ناله ایست
از خمیدنها سراپایم طرف با چنگ شد
آنقدر وامانده ام کز الفتم ناتوان گذشت
اشک هم در پای من افتاد و عذر لنگ شد
جوهر خط آخر از آئینه ات میگون دمید
دود هم از شعله حسن تو آتش رنگ شد
کسب آگاهی کدورتخانه تعمیر است و بس
هر قدر آئینه شد دل زیر مشق زنگ شد
هیچ کس حسرت کش بی مهری خوبان مباد
آرزو بشکست ما را تا دل او سنگ شد
(بیدل) از درد وطن خون گشت ذوق غربتم
بسکه یاد آشیان کردم قفس هم تنگ شد