" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦٨: هوس پیمائی جاهت خمار آلود غم دارد

هوس پیمائی جاهت خمار آلود غم دارد
رعونت گر نخواهی نقش پا هم جام جم دارد
مزاج آتشین کم نیست چون گل خرمن ما را
بآن برقی که باید سوخت خود را رنگ هم دارد
چه نقصان گر کدورت سر خط پیشانی ما شد
دبیر طالع ما خامه مشکین رقم دارد
دماغ آرای وهمیم از حباب ما چه میپرسی
شراب محمل ما شیشه بر طاق عدم دارد
چسان رام کمند ناله گردد وحشی چشمی
که خواب ناز هم در حلقه آغوش رم دارد
علاجی نیست غیر از داغ زخم خاکساران را
که چاک جاده یکسر بخیه نقش قدم دارد
بود خونریزتر گر راستی شد پیشه ظالم
چو شمشیری که افتد راست خم اکثر دودم دارد
دل از همدوشی عکس تو بر آئینه میلرزد
که او مست می ناز است و این دیوار نم دارد
زما و من نشد محرم نوای عافیت گوشم
همه افسانه است این محفل اما خواب کم دارد
درین غارت سرا مشت غبار رفته بر بادم
بآرامم سجود آستانت متهم دارد
برنگی تشنه شوقم خراش زخم الفت را
که خار وادی مجنون بپای من قسم دارد
سراغ رفته گیر از هر چه می یابی نشان (بیدل)
همه گر نام باشد در نگین نقش قدم دارد