" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٧٠: هوس تا چند بر دل تهمت هر خشک وتر بندد

هوس تا چند بر دل تهمت هر خشک وتر بندد
بدزدم در خود آغوشی که بر آفاق دربندد
باین یکرشته زناریکه در رهن نفس دارم
گسستن تا بکی چون سبحه صد جایم کمربندد
بآزادی شوم چون شمع تا ممتاز این محفل
گشایم رشته پائی که دستارم بسر بندد
بهم چشمان خیال امتیازم آب میسازد
خدایا قطره ام بیرون این دریا گهر بندد
زحاصل قطع خواهش کن که این نخل گلستانرا
بطومار نمو مهر است در هر جا ثمر بندد
جهان افشاگر راز است بر غفلت متن چندان
که ناهنجاریت در خانه آئینه خر بندد
جنون گل عیانست از گریبان چاکی اجزا
که وحشت برکشد از سنگ و خفت بر شرر بندد
جهانی در غبار ما و من ماند از عدم غافل
حذر از سیر صحرائی که راه خانه بربندد
ببزم عشق پر بی جرائت تمهید زنهارم
مگر اشکی چو مژگان بر سر انگشتم جگر بندد
وفا تا از حلاوت نگسلاند ربط چسپانم
حضور بوریا یارب بپهلویم شکر بندد
زبس وارستگی میجوشد از بنیاد من (بیدل)
برنگ الفت نگیرد نقش من نقاش گر بندد