یارب چسان کنم بهوای دعا بلند
دستی که نیست چون مژه جز برقفا بلند
صد نیستان تهی شدم از خود ولی چه سود
هوئی نکرد گردن ازین کوچها بلند
عجزم رضا نداد برعنائی کلاه
گشتم همان چو آبله در زیر پا بلند
از بسکه شرم داشتم از یاد قامتش
دل شیشه ها شکست و نکردم صدا بلند
عرض اثر نشانه آفات گشتن است
جمعیت از سری که نشد هیچ جا بلند
کلفت نوای درد سر هیچکس نه ایم
در پرده های خامشی آواز ما بلند
ساغر بطاق همت منصور میکشیم
بر دوش ما سریست زگردن جدا بلند
جز گرد احتیاج که ننگ تنزه است
موجی نیافتیم در آب بقا بلند
خط بر زمین کش از هوس خام صبر کن
دیوار اعتبار شود تا کجا بلند
در احتیاج بر در بیگانه خاک شو
اما مکن نظر برخ آشنا بلند
عشق از مزاج دون نکند تهمت هوس
در خانهای پست نگردد هوا بلند
(بیدل) زبسکه منفعل عرض هستی ایم
سر میکند عرق زگریبان ما بلند
یاران برنگ رفته دو روزم مثل کنید
تمثال من کم است گر آئینه تل کنید
انجام این بساط در آغاز خفته است
شام ابد تصور صبح ازل کنید
یک گام پیش از آب درین ورطه آتشست
فکری بسیر عبرت حوت و حمل کنید
گر دستگاه چینی بی موست اعتبار
رفع هوس بخارش سرهای کل کنید
بی ضبط حرص پیش نرفته است سعی خلق
تا تدبیر پای لنگ ببازوی شل کنید
این پشت و پهلوئی که بمالید بر زمین
دلاک امتحانی رفع کسل کنید