" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٨٨: ستمکش تو بقاصد اگر دهد کاغذ

ستمکش تو بقاصد اگر دهد کاغذ
بسیل اشک زند دست و سر دهد کاغذ
زنقطه تخم امیدم دماند ریشه بر خط
چه دولتست که ناگه ثمر دهد کاغذ
چسان صفای بناگوش او کنم تحریر
اگر نه مطلع فیض سحر دهد کاغذ
سیاه کرد فلک نامه امید مرا
برای آنکه بهر بی بصر دهد کاغذ
زدود کلفت دل رنگ نامه ابریست
مگر به او خبر از چشم تر دهد کاغذ
بهر دلی رقم داغ عشق مایل نیست
بگو به لاله که خوش رنگتر دهد کاغذ
چه دود دل که نپیچیده ئی بپرده خط
عجب مدار که بوی جگر دهد کاغذ
هزار نقش زهر پرده روشنست اما
به بی سواد چه عرض هنر دهد کاغذ
نفس مسوز بپرواز لاف ما و منت
بشعله تا چقدر بال و پر دهد کاغذ
بمفلسی نتوان لاف اعتبار گرفت
که عرض قدر بافشان زر دهد کاغذ
تهی زکینه مدان طینت تنکر و یان
زسنگ عرض شرر بیشتر دهد کاغذ
بدست غیر تو آینه دادم و خجلم
چو قاصدیکه بجای دگر دهد کاغذ
قلم بحسرت دیدار عجز تحریر است
بیاض دیده بمژگان مگر دهد کاغذ
سفینه در دل دریا فگنده ام (بیدل)
مگر زوصل کناری خبر دهد کاغذ