" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٩٣: این بحر را یک آینه دشت سراب گیر

این بحر را یک آینه دشت سراب گیر
گر تشنه ئی چو آبله از خویش آب گیر
بنیاد چشم در گذر سیل نیستی است
خواهی عمارتش کن و خواهی خراب گیر
گر زندگی همین نظری باز کردنست
روبر در عدم زن و چشمی بخواب گیر
این استقامتی که تو بر خویش چیده ئی
چون اشک بر سر مژه پا در رکاب گیر
گلچینی خیال بامید واگذار
چون یاس از گداز دو عالم گلاب گیر
ممنون چرخ سفله شدن سخت خجلتست
تا از اثر تهیست دعا مستجاب گیر
کیفیتی بنشاه عرفان نمیرسد
چشمی بخویش واکن و جام شراب گیر
در خاک هم زمعنی خود بیخبر مباش
از هر نشان پا نقط انتخاب گیر
سیلاب خوش عمارت ویرانه میکند
ای چشم تر تو هم گل ما را در آب گیر
جز چاک دل نشیمن عنقای عشق نیست
چون صبح ساز کن قفس و آفتاب گیر
عالم تمام خانه زین اعتبار کن
یعنی قدم بهر چه گذاری رکاب گیر
خاموشیت نظر بیقین باز کردنست
آینه ئی بضبط نفس چون حباب گیر
قاصد سواد نامه عشاق نیستی است
بردار مشت خاک زراه و جواب گیر
بیدردی از خیانت اعمال رنگ کیست
از هر نفس که ناله ندارد حساب گیر
از نسیه فیض نقد نبرده است هیچکس
(بیدل) تو می خور و دل زاهد کباب گیر