با همه بیدست و پائی اندکی همت گمار
آسمان می بالد اینجا کودک دامن سوار
وضع بیکاری دلیل انفعال کس مباد
تا زسعی ناخنت کاری گشاید سر مخار
پرفشانیهاست ساز اعتبار آگاه باش
غیر رنگ و بو چه دارد کسوت رنگ بهار
سرو اگر باشد باین دلبستگی آزادیش
ناله خواهد شد زطوق قمریان فتراک وار
فرق نتوان یافتن در عبرت آباد ظهور
اشک شمع انجمن تا گریه شمع مزار
در چمن هر جا مهیای پرافشانی است رنگ
غنچه میگوید قفس تنگست پاس شرم وار
راه صحرای عدم طی کردنت آسان نبود
تا نفس سر میزند بنشین و خار از پا برار
عالمی را طینت بیحاصلم بیکار کرد
بر حنا میچربد این رنگی که من دارم بکار
هر کجا پا مینهم ازتیرگی پا میخورم
چون نفس هر چند دارم راه در آینه زار
وعده دیدار در خاکم نشاند و پیر کرد
شد سفید آخر زمویم کوچهای انتظار
ظرف وصلم نیست اما در کمینگاه امید
رفتن رنگم تهی کرد است یک آغوش وار
حرص آسان برنمیدارد دل از اسباب جاه
عمرها باید که گردد آب در گوهر غبار
گرد جاه از آشیان فقر بیرون رانده ام
خورده است این نقد هم از تنگی دستم فشار
بیخودی (بیدل) فسون شعله جواله داشت
رنگ گرداندن کشید آخر بگرد من حصار