" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٩٨: بر تماشای فنایم دوخت پیری ها نظر

بر تماشای فنایم دوخت پیری ها نظر
یافتم در حلقه گشتن حلقه چشم دگر
از هجوم حیرتم راه طپیدن وا نشد
پیکرم سر تا قدم اشکیست در چشم گهر
رفت آن سامان که در هر اشک سیلی داشتم
اینزمانم آب باید شد بیاد چشم تر
چون سپند آخر نمیدانم کجا خواهم رسید
میروم از خود بدوش نالهای خود اثر
معنی دل در خم و پیچ امل گم کرده ام
یک گره تا کی بچندین رشته باشد جلوه گر
بسکه سامان بهار عیش امکان وحشت است
میزند گل از نفس چون صبح دامن بر کمر
شبنمی در کار دارد گلشن عرض قبول
جز خجالت هر چه آنجا می توان بردن مبر
جوهر اصلی ندامت میکشد از اعتبار
رو بناخن میکند چون سکه پیدا کرد زر
لب گشودنهای ظالم بی غبار کینه نیست
میشمارد عقدهای سنگ پرواز شرر
عافیت مخمور شد تا ساغر جرائت زدیم
آشیان خمیازه گشت از دستگاه بال و پر
دود سودای تنزه از دماغ خود برار
گر پری خواهی تماشا کن دکان شیشه گر
در دکان وهم و ظن (بیدل) قماش غیر نیست
خودفروشیهاست آنجا غیر ما از ما مخر