" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٠٢: تا چند حسرت چمن و سایه های ابر

تا چند حسرت چمن و سایه های ابر
کو گریه ئی که خنده کنم بر هوای ابر
افراط عیش دهر زکلفت گران تر است
دوش هوا پرآبله شد از ردای ابر
باید بروز عشرت مستان گریستن
مژگان اگر بنم نرسانند جای ابر
زاهد مباش منکر ترادامنان عشق
رحمت بهانه جوست درین لکه های ابر
چندین هزار تخم احابت فراهم است
در سایه بلندی دست دعای ابر
یارب درین چمن بچه اقبال میرسد
چتر بهار و سایه بال همای ابر
طوفان باین شکوه نبوده است موجزن
چشم که پاک کرد بدامن هوای ابر
از اعتبار دست بشستن قیامت است
افتاده است آب چو آتش قفای ابر
جیب جنون مباد ز خشکی بهم درد
زین چشم تر که دوخته ام بر قبای ابر
جائی که ظرف همت مستان طلب کنند
مائیم و کاسه و دست گدای ابر
صبح بهار یاد تو در خاطرم گذشت
چندان گریستم که تهی گشت جای ابر
عمریست میکنم عرق و میچکم بخاک
(بیدل) سرشته اند گلم از حیای ابر