" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٠٣: تا کنم از هر بن مو رنگ هستی آشکار

تا کنم از هر بن مو رنگ هستی آشکار
جام میخواهم درین میخانه یکطاوس دار
سوختن میبالد آخر از کف افسوس من
دامنی بر آتش خود میزند برگ چنار
تیره بختی چون سیاهی ناله ام را زیر کند
سوخت آخر همچو سنگ سرمه در طبعم شرار
آهم از خاکستر دل سرمه آلود حیاست
ناله خاموش داغم چون نسیم لاله زار
سعی بیتابم کمند جذبه آسودگیست
از طپیدن میرسد هر جزو دریا در کنار
آتش رنگی که دارد اینچمن بی دود نیست
آب میگردد بچشم شبنم از بوی بهار
ایکه هوشت نغمه از بال و پری وامیکشد
بر شکست شیشه ما هم زمان گوش دار
دیدها در جلوه گاهت زخمی خمیازه اند
باده جام تحیر نیست جز رنگ خمار
عمرها شد در خیال آفتاب و آئینه
سایه واراز الفت زنگار میدزدم کنار
با تن آسانی زما کمفرصتان نتوان گذشت
برق هم دارد حسابی با خس آتش سوار
انتقام از دشمن عاجزکشیدن کار نیست
گر تو مردی این خیال پوچ از خاطر برار
از نفس چون صبح نتوان بخیه زد در جیب عمر
روزن این خانه (بیدل) تا کجا بندد غبار