" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١١٤: خاک ما نامها بجانب یار

خاک ما نامها بجانب یار
می نویسد ولی بخط غبار
خون شو ای دل که بر در مقصود
کوشش ناله ام ندارد بار
ذوق آئینه سازی ئی داریم
زعرقهای خجلت دیدار
شوق مفتست ورنه زین اسباب
امیدی ندارد اینهمه کار
دل گرفتار رشته امل است
مهره از دست کی گذارد مار
پیر گشتی چه جای خودداریست
نیست در خانه کمان دیوار
حیرت ما سراسری دارد
صبح آینه کرده است بهار
هستی آفت شمر چه موج چه بحر
کم ما هم مدان کم از بسیار
منعم و آگهی چه امکانست
مخمل از خواب کی شود بیدار
بگذر از سرکشی که شمع اینجا
از رگ گردنست بر سر دار
طایر گلشن قناعت ما
دانه دارد زبستن منقار
سخت نتوان گرفت دامن دهر
(بیدل) از هر چه بگذری بگذار