" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١١٩: در طلسم درد از ما میتوان بردن اثر

در طلسم درد از ما میتوان بردن اثر
گرد ما چون صبح دارد دامن چاک جگر
گرمی هنگامه هستی نگاهی بیش نیست
شمع را تار نفس محو است در مد نظر
زین محیط آخر بجرم عافیت خواهیم رفت
موج آرامیده دارد چین دامان گهر
بسکه جز عریان تنی ها نیست سامان کسی
پوست جای سایه میریزد نهال بارور
صحبت نیکان علاج کین ظالم میشود
در دل خارا بآب لعل اگر ریزد شرر
خفت ابله دوبالا میزند در مفلسی
میشود از خشک گردیدن سبکتر چوب تر
از مدارا غوطه در موج حلاوت خوردن است
چرب و نرمی ها زبان پسته گیرد در شکر
ای حباب از زورق خود اینقدر غافل مباش
نیست در دریای امکان جز نفس موج خطر
فکر جمعیت درین گلشن گل بیحاصلی است
غنچه از هر برگ دارد دست نومیدی بسر
سایه گم گشته را خورشید می باشد سراغ
قاصدت هم از تو می باید زما گیرد خبر
پیش ازین بر ناز نتوان خفت تمکین گماشت
ای خرامت موج گوهر اندکی آهسته تر
سجده عجز است (بیدل) ختم کار سرکشی
عاقبت از داغ تیغ شعله اندازد شرر