" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢٠: در عشق زپرواز نفس آینه برگیر

در عشق زپرواز نفس آینه برگیر
هر چند رهت قطع شود باز زسر گیر
تا کی چو گهر در گره قطره فسردن
طوفان شو و آفاق بیک دیده تر گیر
در ملک شهادت دیتست آنچه بیابند
ای ناله توهم خون شو و دامان اثر گیر
خودداری و اندیشه دیدار خیالست
دلرا بطپش آب کن و آینه بر گیر
تا چند زبان گرم کند مجلس لافت
ای شعله دمی بانفس سوخته بر گیر
آینه اسرار دو عالم دل جمعست
سر وقف گریبان کن و دریا بگهر گیر
حیرت خبراز زشتی آفاق ندارد
آینه شو و هر چه بود عیب هنر گیر
پروانه دیدار نفس سوختگانند
من رفته ام از خویش زآینه خبر گیر
بر باد دهد تاکیت این هرزه نگاهی
خود را دمی از بستن مژگان ته پر گیر
(بیدل) نفسی چند چو مزدور حبابت
از بار نفس چاره محالست بسر گیر