در گلستانی که سرو او نباشد جلوه گر
شاخ گل شمشیر خون آلودم آید در نظر
دست جرأت ها بچین آستین گردد بدل
تا تواند حلقه گردیدن بآنموی کمر
تا کند روشن سواد مصرع ابروی او
می نویسد مد بسم الله ماه نو بزر
بر ندارد دست زنگار از کمین آینه
هر کرا ذوق تماشا بیش کلفت بیشتر
در تمیز آب و رنگ سرو و گل عاری مباش
لفظ موزون دیگر است و معنی رنگین دگر
عالم امکان نمی ارزد بچندین جستجو
زین ره آخر می بری خود را دگر زحمت مبر
محو شوقم تهمت آلود فسردن نیستم
در گریبان تامل قطرها دارد گهر
قصها محو است در آغوش بخت تیره ام
شام من جای نفس عمریست میدزدد سحر
اندکی پیش آ که حیرت نارسای جرأتست
چشم از آینه نتوان داشت بردارد نظر
دل نه تنها (بیدل) از برق تمنا سوختیم
دیده هم از مردمک دارد گل رعنا ثمر