" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢٥: دل از فسون تعلق نگاه در زنجیر

دل از فسون تعلق نگاه در زنجیر
چو موج چند توان رفت راه در زنجیر
امل بطبع نفس صبح محشری دارد
هنوز ریشه نهفته است آه در زنجیر
چه ممکنست زسودای طره ات رستن
نشسته ایم بروزسیاه در زنجیر
بساز زندگی آزادگی نیاید راست
کسی چه عرض دهد دستگاه در زنجیر
بهر صفت که تأمل کنی گرفتاریست
تو خواه محو خرد باش و خواه در زنجیر
بجرم زندگی است این که می برند بسر
گداز دلق و شه از حب جاه در زنجیر
چو بخت یار نباشد بجهد نتوان کرد
زحلقه های مرصع کلاه در زنجیر
نشانده ام بسر راه انتظار جنون
هزار چشم تهی از نگاه در زنجیر
هجوم ناله ام از راحتم مگو (بیدل)
کشیده ام نفسی گاه گاه در زنجیر