" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢٩: زهی زروی تو آینه آفتاب منیر

زهی زروی تو آینه آفتاب منیر
نگه بسیر جبین تو موج ساغر شیر
بعالمی که توئی نارساست کوشش ها
وگرنه ناله عاشق نمیکند تقصیر
بیاض شعر بطوفان رود چو کاغذ باد
زوصف زلف تو گر مصرعی کنم تحریر
زحال ما بتغافل گذشتن آسان نیست
چو آب آینه داریم خاک دامنگیر
سپند نیم نفس بال اختیار نداشت
که بست محمل پرواز ما بدوش صفیر
زچشم اهل تحیر نشان اشک مخواه
که کس گلاب نمیگیرد از گل تصویر
بزندگی چو نفس بی تلاش نتوان زیست
هوای راحت اگر افشرد دماغ بمیر
بجاست با همه وحشت تعلق اوهام
نشد بناله میسر گسستن زنجیر
باشک و آه که جز دام ناامیدی نیست
چو شمع چند کنم رنگ رفته را تسخیر
فغان که بسمل محروم من برنگ شرار
نبرد ذوق طپیدن بفرصت یک تیر
بخاک ریخت فلک بال طاقتم (بیدل)
بحکم هفت کمان تا کجا پرد یک یکتیر