" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٤٠: مژگان گشا جهان ته بال نگاه گیر

مژگان گشا جهان ته بال نگاه گیر
صیدت بزیر پاست زشاهین کلاه گیر
بال هما زشش جهتم سایه افگن است
اقبال گو کلاغ به بخت سیاه گیر
ای غره تمیز و بال جهان توئی
آئینه بشکن و همه را بی گناه گیر
آغوش بیخودی خط پرکار راحتست
رنگ بگردش آمده ئی را پناه گیر
با دل چه الفت است نفس را درین مقام
منزل نشسته باش تو برخیز و راه گیر
آخر تو از حباب تنک مایه ترنه ئی
خود را دمی عرق کن و بر روی راه گیر
آه از بلند ریختن شمع هستیت
چندانکه سر فراخته ئی عمق چاه گیر
آنسوی عالمند و به پشت نشسته اند
در خانه های چشم سراغ نگاه گیر
ای باغبان خمار عدم تا کجا کشیم
ما را بسایه مژه های گیاه گیر
آئینه تأمل موج گهر حیاست
گر نظم ما بسکته زنی عذر خواه گیر
(بیدل) شباب رفته بعبرت مقابلست
در سجده نیز قد دو تا را گواه گیر