" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٤٢: نکرد ضبط نفس راز وحشتم مستور

نکرد ضبط نفس راز وحشتم مستور
چو بوی گل شدم آخر بخامشی مشهور
زجلوه تو چگوید زبان حیرت من
که هست جوهر آینه در سخن معذور
بیاد لعل تو شیرازه میتوان بستن
چو غنچه دفتر خمیازه بر لب مخمور
سر بریده نجوشد چرا زپیکر شمع
بمحفل تو که آئینه میدهد منصور
اگر رهی بادبگاه درد دل می برد
شکست شیشه ما محتسب نداشت ضرور
زننگ زاهد ما بگذر ای برودت طبع
بحق ریش دوشاخی که نیست کم زسمور
خلاف قاعده اصل آفت انگیز است
حذر کنید زآبی که سرکشد زتنور
بعالمی که زند موج شعله مجمر دل
زچشمک شرری بیش نیست آتش طور
زصبح و شبنم این باغ چشم فیض مدار
مجو طراوت عیش از چکیدن ناسور
مروتست نگهبان عاجزان ورنه
کسی دیت ننماید طلب زکشتن مور
غبارذرگی آینه دار منفعلیست
چه ممکن است فلک گشتنم کند معذور
منی بجلوه رساندم که در توئی گمشد
نداشت آینه عجز بیش ازین مقدور
بجام خنده گل مست عشرتی (بیدل)
نرفته ئی بخیال تبسم لب گور