" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٤٣: نمیگویم بگردون سیر کن یا بر هوا بنگر

نمیگویم بگردون سیر کن یا بر هوا بنگر
نگاهی کرده ئی گل تا توانی پیش پا بنگر
بپرواز هوا تا کی عروج آهستگی غفلت
حضیض قدر جاه از سایه بال هما بنگر
نگردی از گراینهای بار زندگی غافل
بعبرت آشنا کن دیده و قد دو تا بنگر
تو ای زاهد مکن چندین جفا در حق بینائی
برا از خلوت و کیفیت صنع خدا بنگر
حباب بیسروپایت پیامی دارد از دریا
که ای غافل زمانی خویش را از ما جدا بنگر
چو نی از ناتوانی نالها در لب گره دارم
نفس کن صرف امداد من و عرض نوا بنگر
درین گلزار هر سو شبنمی بر خاک می غلطد
بحال خنده گل گریها دارد هوا بنگر
خرام سیل در ویرانه ها دارد تماشائی
ز رفتارت قیامت میرود بر دل بیا بنگر
جبینی سود و رنگ تهمت خون بست برپایت
بآئین ادب گستاخی رنگ حنا بنگر
بانصاف حیا تا پرده روی حسد بندی
بآنچشمی که خود را دیده باشی سوی ما بنگر
زساز رفتنست آماده همچون شمع اجزایت
سرپای خود ایغافل بچشم نقش پا بنگر
اثرهای مروت از سیه چشمان مجو (بیدل)
وفا کن پیشه و زینقوم آئین جفا بنگر