" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٥٠: بدل زمقصد موهوم خار خار مریز

بدل زمقصد موهوم خار خار مریز
در امید مزن خون انتظار مریز
مبند دل بهوای جهان بیحاصل
زجهل تخم تعلق بشو ره زار مریز
بیکدو اشک غم ماتم که خواهی داشت
گل چراغ فضولی بهر مزار مریز
حدیث عشق سزاوار گوش زاهد نیست
زلال آب گهر در دهان مار مریز
بعرض بیخردان جوهر کلام مبر
بسنگ و خشت دم تیغ آبدار مریز
بتردماغی کر و فر از حیا مگذر
زاوج ناز به پستی چو آبشار مریز
زآفتاب قیامت اگر خبر داری
بفرق بیکلهان سایه کن غبار مریز
خجالتست شگفتن بعالم اوهام
دران چمن که نه ئی رنگ این بهار مریز
خراب گردش آن چشم نشه پرور باش
بساغر دگر آب رخ خمار مریز
اگر چه جرأت اهل نیاز بی ادبی است
زشرم آب شو و جز بپای یار مریز
بهر چه ناز کنی انفعال همت تست
غبار نا شده در چشم انتظار مریز
بهر بنا که رسد دست طاقتت (بیدل)
بغیر ریختن رنگ اختیار مریز