بسکه از شادابی خطت شد این گلزار سبز
خاک میگردد چو ابر از سایه دیوار سبز
زین هوا گردانه تسبیح گیرد آب و رنگ
میشود چون ریشه های ناکش آخر تار سبز
مینماید بی نسیم مقدم جان پرورت
سبزه این باغ چون رگ بر تن بیمار سبز
نخل عجزم آبیارم التفاتی بیش نیست
میتوان کردن مرا از نرمی گرفتار سبز
خرمی در طینت مردم بقدر غفلتست
دارد این آینه ها را شوخی زنگار سبز
جزوها را تابع کیفیت کل بودنست
سنگ هم در شیشه میغلطد چو شد کهسار سبز
صورت خاکیم و دام اعتباری چیده ایم
ریشه ما را دمیدن میکند ناچار سبز
بهره تحقیق از تقلید بردن مشکلست
خضر نتوان شد کنی گر جامه و دستار سبز
ساز و برگ عشرت از بار تعلق رستن است
سرو را آزادگیها دارد اینمقدار سبز
چون خط پرکار هستی حلقه در گوشم کشید
کرد آخر گرد خود گردیدنم زنار سبز
عالمی را دستگاه از مرگ غافل کرده است
بنگ دارد هر چه می بینی درین گلزار سبز
عارضش از سایه کیسو بخط غلطیده است
برگ گل کم میشود (بیدل) بزهر مار سبز