بی پرده است و نیست عیان راز من هنوز
از خاک میدمد چو گلم پیرهن هنوز
عمریست چون نفس همه جهدم ولی چه سود
یک گام هم نرفته ام از خویشتن هنوز
چون شمع خامشی که فروزی دوباره اش
میسوزدم سپهر بداغ کهن هنوز
ای محو جسم دعوی آزادیت خطاست
یعنی زبیضه نیست برون پرزدن هنوز
عالم باین فروغ نظر جلوه گاه کیست
شمع خیال سوخته است انجمن هنوز
فریاد ما بپرده دل بال می زند
نگذشته است پرتو شمع از لگن هنوز
اندوه غربت آب نکرده است پیکرت
گل نیست ای ستمزده راه وطن هنوز
آسودگی چو آب گهر تهمت منست
دارد زموج دامن رنگم شکن هنوز
مرگم نکرد ایمن از آشوب زندگی
جمعست رشته های امل در کفن هنوز
یکجلوه انتظار تو در خاطرم گذشت
آینه میدمد زسراپای من هنوز
برق تحیرم چه شد از خویش رفته ام
پرواز من بر آینه دارد سخن هنوز
خاکستری زآتش من گل نکرده است
دل غافلست از نمک سوختن هنوز
از بی نصیبی من غفلت هوا مپرس
در خون طپید و شوق نگشتم چمن هنوز
(بیدل) غبار قافله هرزه تازیم
مقصد گمست و میروم از خویشتن هنوز