جرأت پیریم این بس که بچندین تگ و تاز
قدم عجز رساندم بسر عمر دراز
کاش بی فکر سحر قطع شود فرصت شمع
وهم انجام گدازیست بطبع آغاز
فرصت از کف ندهی تا نشوی داغ فسوس
قاصد ملک عدم نامه نمی آرد باز
رحمت از شوخی ابرام تقاضاست بری
آن در باز که بر روی کسی نیست فراز
نفس کافر نشد آگاه زاقبال سجود
کله ناز خمی داشت به محراب نماز
برکه نالیم زمحرومی و بیباکی طبع
همه بودیم زتوفیق ادب محرم راز
شور اغراض جهان برد خموشی زعدم
سرمه در کوه نماند از تگ و تاز آواز
حسن و عشق انجمن رونق اسرار هم اند
بی نیاز است نیاز آور و بر خویش بناز
پیش از ایجاد زتشویش تعین رستیم
در دل بیضه شکستیم دماغ پرواز
نشه فیض ریاضت نتوان سهل شمرد
ای بسا سنگ که مینا شد از اقبال گداز
فکر جمعیت دل کو تهی همت بود
عقده تا باز نشد رشته نگردید دراز
نشدم محرم انجام رعونت (بیدل)
شمع هر چند بمن گفت که گردن مفراز