خودسری گرد دل تنگ نگردد هرگز
غنچه تا وانشود رنگ نگردد هرگز
سرمه چشم ادب پرور جمعیت ماست
ساز ما خفت آهنگ نگردد هرگز
بی سخن عذر ضعیفی همه جا مقبولست
سعی رنج قدم لنگ نگردد هرگز
سایه خفت کش اندیشه پامالی نیست
خاکساری سبب ننگ نگردد هرگز
ترک هستی کن اگر صافی دل میخواهی
از نفس آئینه بی رنگ نگردد هرگز
دو رو همی است که بر جام سپهر افتاد است
بی تکلف سر بی ننگ نگردد هرگز
هر که دارد طپشی در جگر از شعله عشق
گر همه سنگ شود دنگ نگردد هرگز
پستی طبع که چون آبله پا از لیست
گر تناسخ زند او رنگ نگردد هرگز
فکر روزیست که بر میکشد از مغز وقار
آسیا تا نشود سنگ نگردد هرگز
کلفت هر دو جهان در گره حسرت ماست
دل اگر جمع شود تنگ نگردد هرگز
(بیدل) از طور کلامت همه حیرت زده ایم
در بهاری که توئی رنگ نگردد هرگز