دارم دلی از داغ تمنای تو لبریز
چون کاغذ آتش زده غربال شرر بیز
چون شمع مپرسید زسامان بهارم
سیلاب بنای خودم از رنگ عرق ریز
تحقیق زصنعتگری وهم مبراست
از هر چه در آینه نمایند بپرهیز
مردطلبی از دل معذور حذر کن
زان پیش که لنگت کند از آبله بگریز
بر رنگ ادب تهمت پرواز جنون است
یاقوت بآتش ندهد شعله مهمیز
اخلاص باظهار مکدر مپسندید
چون شکر زدل زد بزبان شد گله آمیز
هر خار و گل آینه تعظیم بهار است
ای کوفته خواب گران یکمژه برخیز
از مغتنمات است تماشای دوئی هم
تا محرم خود نیستی از آینه مستیز
بیگانه طور دل بلبل نتوان زیست
بر شاخ گلی رو تکلف قفس آویز
با ساز نفس قطع تعلق چه خیال است
تیغی که تو داری بفسونها نشود تیز
(بیدل) بفغان زین قفست نیست رهائی
ایخاک بخون خفته غبار دگر انگیز