" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦٦: غبار ره شو و سرکوب صد حشم برخیز

غبار ره شو و سرکوب صد حشم برخیز
شه قلمرو فقری باین علم برخیز
بفیض عام زامید قطع نتوان کرد
زبخت خفته میندیش و صبحدم برخیز
غبار دل بزمین نقش خواهدت بستن
کنونکه بار سر و دوش تست کم برخیز
فرو نشسته تر از جسم مرده است جهان
دو روز گو بجنون جوشی ورم برخیز
زاغنیا بتواضع مباشی غره امن
چو اعتمادزدیوارهای خم برخیز
حریف معنی تحقیق بودن آسان نیست
بسرنگونی جاوید چون قلم برخیز
شریک غفلت و آگاهی رفیقان باش
بخواب چون مژه ها با هم و بهم برخیز
غبار هرزه دو دشت آفتی چه بلاست
ترا که گفت زخاک ره عدم برخیز
درای قافله صبح میدهد آواز
که ای ستمزده رفتیم ما تو هم برخیز
چو شمع سیر گریبان عصای همت تست
بخود فرو رو و از فرق تا قدم برخیز
درین ستمکده نومید خفته ئی (بیدل)
به آرزوی دلت میدهم قسم برخیز