پر تیره روزم از من بی پا و سر مپرس
خاکم بباد تا ندهی از سحر مپرس
در دل برون دل چو نفس بال میزنم
آوارگی گل وطنست از سفر مپرس
صبح آنزمان که عرض نفس داد شبنم است
پروازم آب میشود از بال و پر مپرس
هستی فسانه است کجا هجر و کو وصال
تعبیر خوابت این که شنیدی دگر مپرس
گشتیم غرق صد عرق ننگ از اعتبار
دریا زسرگذشت رموز گهر مپرس
ما بیخودان زمعنی خود سخت غافلیم
هر چند سنگ آینه است از شرر مپرس
فرمود چاره ئی که طرف شد برنج دهر
باصندل از معامله دردسر مپرس
هر کس درین بساط سراغ خود است و بس
نارفته در سواد عدم زان کمر مپرس
دلرا بفهم معنی آنجلوه بار نیست
نازپری زکارگه شیشه گر مپرس
ثبت است رمز عشق بسطر زبان لال
مضمون نامه این که زقاصد خبر مپرس
(بیدل) نگفتنی است حدیث جهان رنگ
صد بار بیش گفتم ازین بیشتر مپرس