خود سر زعافیت بتکلف برید و بس
            آهی که قد کشید بدل خط کشید و بس
         
        
            راه تلاش دیر و حرم طی نمیشود
            باید بطوف آبله پا رسید و بس
         
        
            جمعی که در بهشت فراغ آرمیده اند
            طی کرده اند جاده دشت امید و بس
         
        
            دل با همه شهود زتحقیق پی نبرد
            آینه آنچه دید همین عکس دید و بس
         
        
            ناز سجود قبله توفیق میکشیم
            زین گردنی که تا سر زانو خمید و بس
         
        
            محمل کشان عجز فلک تاز قدرت اند
            تا آفتاب سایه بپهلو دوید و بس
         
        
            عیش بهار عشق زپهلو عجز نیست
            در باغ نیز شمع گل از خویش چید و بس
         
        
            ما را درین ستمکده تدبیر عافیت
            ارشاد بسمل است که باید طپید و بس
         
        
            هیهات راه مقصد ما وانموده اند
            بر جاده ئی که هیچ نگردد پدید و بس
         
        
            خواندیم بی تمیز رقمهای خیر و شر
            از نامه ئی که بود سراسر سفید و بس
         
        
            رفع تظلم دم پیری چه ممگن است
            هر جا رسید صبح گریبان درید و بس
         
        
            (بیدل) پیام وصل بحرمان رساندنی است
            موسی برون پرده ندیدن شنید و بس