زندگی محروم تکرار است و بس
            چون شرر این جلوه یکبار است و بس
         
        
            از عدم جوئید صبح ای عاقلان
            عالمست اینجا شب تار است و بس
         
        
            از ضعیفی بر رخ تصویر ما
            رنگ اگر گل میکند بار است و بس
         
        
            غفلت ما پرده بیگانگی است
            محرمانرا غیر هم بار است و بس
         
        
            کیست تا فهمد زبان عجز ما
            ناله اینجا نبض بیمار است و بس
         
        
            نیست آفاق از دل سنگین تهی
            هر کجا رفتیم کهسار است وبس
         
        
            از شکست شیشه دلها مپرس
            شش جهت یک نیشتر زار است و بس
         
        
            در تحیر لذت دیدار کو
            دیده آئینه بیدار است وبس
         
        
            اختلاط خلق نبود بی گزند
            بزم صحبت حلقه مار است و بس
         
        
            چون حباب از شیخی زاهد مپرس
            این سر بیمغز دستار است و بس
         
        
            ای سرت چون شعله پر باد غرور
            این که گردن میکشی دار است و بس
         
        
            (بیدل) از زندانیان الفتیم
            بوی گل را رنگ دیوار است و بس