" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨٤: زندگی محروم تکرار است و بس

زندگی محروم تکرار است و بس
چون شرر این جلوه یکبار است و بس
از عدم جوئید صبح ای عاقلان
عالمست اینجا شب تار است و بس
از ضعیفی بر رخ تصویر ما
رنگ اگر گل میکند بار است و بس
غفلت ما پرده بیگانگی است
محرمانرا غیر هم بار است و بس
کیست تا فهمد زبان عجز ما
ناله اینجا نبض بیمار است و بس
نیست آفاق از دل سنگین تهی
هر کجا رفتیم کهسار است وبس
از شکست شیشه دلها مپرس
شش جهت یک نیشتر زار است و بس
در تحیر لذت دیدار کو
دیده آئینه بیدار است وبس
اختلاط خلق نبود بی گزند
بزم صحبت حلقه مار است و بس
چون حباب از شیخی زاهد مپرس
این سر بیمغز دستار است و بس
ای سرت چون شعله پر باد غرور
این که گردن میکشی دار است و بس
(بیدل) از زندانیان الفتیم
بوی گل را رنگ دیوار است و بس