غم نه تنها بر دلم نالید وبس
            عیش هم بر فرصتم خندید و بس
         
        
            گر طواف کعبه درد آرزست
            میتوان گرد دلم گردید و بس
         
        
            چون گلم زین باغ عبرت داده اند
            آنقدر دامن که باید چید و بس
         
        
            جاده چون طی شد حضور منزلست
            رشته میباید بپا پیچید و بس
         
        
            علم دانش یکقلم هیچست و پوچ
            اینقدر میبایدت فهمید و بس
         
        
            صحبت دل با نفس معکوس بود
            سبحه اینجا رشته گردانید و بس
         
        
            دل حرم تا دیر در خون میطپید
            خانه راه خانه میپرسید و بس
         
        
            چون شرر در راه کس گردی نبود
            شرم فرصت چشم ما پوشید و بس
         
        
            بر بهار عیش می نازد غنا
            بیخبر کاین گل قناعت چید و بس
         
        
            بیقرارم داشت درد احیناج
            ناله ئی کردم که کس نشنید و بس
         
        
            منزل مقصود پرسیدم زاشک
            گفت باید یکمژه لغزید و بس
         
        
            (بیدل) اسباب جهان چیزی نبود
            زندگی خواب پریشان دید و بس