" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨٩: کاروان ما ندارد گردی از صوت جرس

کاروان ما ندارد گردی از صوت جرس
صبح بر دوش شکست رنگ می بندد نفس
در ترازوئی که صبر عاشقان سنجیده اند
کوه اگر گردد تحمل نیست همسنگ عدس
آشیان دل پناه هرزه گردیهای ماست
خانه آینه دارد جای آرام نفس
در ادبگاه ظهور از منت دونان منال
شعله هم گاه ضعیفی میشود محتاج خس
عافیت خواهی در الفت سواد فقر زن
بهر صید خواب فرشی سایه میباشد نفس
از هوس با هیچ قانع شو که اینجا عنکبوت
میکند صید هما در سایه بال مگس
صبح عیش و شام کلفت توام یکدیگرند
شعله و دود آنقدر با هم ندارد پیش و پس
چون امل جوشید از طبعت فنا آماده باش
نیست بی فال سفر آشفتن موی فرس
گاه کندنها صدا می بالد از نقش نگین
بی خروشی نیست گر سنگی خورد بر پای کس
میروی از خود دمی هموضع آزادی برا
خانه را روشن کن آتش زن به بنیاد هوس
تا توانی صبر کن (بیدل) درین کلفتسرا
چون سحر آخر پر پرواز خواهد شد قفس