" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٠٨: پر خودنمای کارگه چند و چون مباش

پر خودنمای کارگه چند و چون مباش
در خانه ئی که سقف ندارد ستون مباش
بیمغزیت (گرای) بفکری نمیکند
ای شیشه تهی بهوس سرنگون مباش
افسردگی گل چمن اعتبار چند
یاقوت اگر شوی برگ سنگ خون مباش
تا کی برنج سرکشی طبع ساختن
آفت رکاب رایض اسپ حرون مباش
علم لدن ودیعت انفاس آدم است
محو شغال و زاغ بوهم شگون مباش
غافل زخوب و زشت شدن شرط محرمیست
زین پیش گیرم آینه بودی کنون مباش
غافل زخوب و زشت شدن شرط محرمیست
زین پیش گیرم آینه بودی کنون مباش
این است اگر کشاکش هنگامه نفس
بیش از دو دم غبار برون و درون مباش
با هر کمالت اندکی دیوانگی خوش است
گیرم که عقل کل شده ئی بی جنون مباش
خود را بوادی ئی که زتسلیم چاره نیست
چون خامه جز بلغزش پا رهنمون مباش
با عاجزان فروتنی آثار عزت است
از هر که همسر تو نباشد فزون مباش
فرهاد نیستی چه تمنای جان کنی است
سنگ ترازوی عمل بیستون مباش
عاجز کشی است شیوه ابنای روزگار
(بیدل) بچشم خیره نگاهان زبون مباش