" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢١٢: بلوح جسم که یکسر نفس خطوط حکستش

بلوح جسم که یکسر نفس خطوط حکستش
دل انتخاب نمودم به نقطه ئی که شکستش
بآرمیدگی طبع بیدماغ بنازم
که بوی یوسف اگر پیرهن درد خسکستش
دران مکان که غبارم بیاد کوی تو بالد
سماک با همه رفعت فروتر از سمکستش
ازین سباط گرفتم عیار فطرت یاران
سری که شد تهی از مغز گردش فلکستش
به ابر و رعد خروشم حقی است کاین مژه تر
اگر بناله نباشد بگریه مشترکستش
به تیغ کینه صف عجز ما بهم نتوان زد
که همچو موج زگردن شکستگی کمکستش
نگاه بهره زروشندلی نبرد و گرنه
سیاه دو جهان از چراغ مردمکستش
بحرمت رمضان کوش اگر زاهل یقینی
همین مه است که آدم طبیعت ملکستش
چنین که خلق بنور عیان معامله دارد
حساب جوهر خورشید و چشم شب پرکستش
زخوان دهر مکن آرزوی لذت دیگر
همانقدر که بزخم دلی رسد نمکستش
اگر به فقر کنند امتحان همت (بیدل)
سواد سایه دیوار نیستی محکستش