" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٢٩: چه سازم تا توانم ریخت رنگ سجده در کویش

چه سازم تا توانم ریخت رنگ سجده در کویش
سرافتاده ئی دارم که پیشانیست زانویش
کف بی پنجه گیرائی ندارد حیرتی دارم
که آینه چسان حیرت گرفت از دیدن رویش
سوادی نیست آزادی که روشن یاریش کردن
خط گرداب میخواند اسیر حلقه مویش
چه طوفانها کزانداز عتاب او نمی بالد
زبان موج میفهمم زطرز چین ابرویش
درین باغ اتفاق شبنم و گل میکند داغم
نگاهم کاش سامان عرق میکرد بر رویش
ادبگاه محبت برندارد ناز گستاخان
بغیر از جبهه من نقش پائی نیست در کویش
مریض الفتش تمهید آسودن نمیداند
مگر گرداندن رنگی دهد تغییر پهلویش
چه امکانست بندد آرزو نقش میانت را
اگر سعی ضعیفیها نسازد خامه مویش
بیا ای عندلیب از شوق قمری هم مشو غافل
چمن دارد خط پشت لب از سرو لب جویش
نه خلوت مایلم نی انجمن سیر اینقدر دانم
که هر جا سر برآرد شمع در پیشست زانویش
بهار آلوده رنگ تمنایت دلی دارم
که گر سبر گلی در خاطر افتد میکنم بویش
زاحسانهای تیر او چه سنجد بیخودی (بیدل)
مگر انصاف آگاهی نهد دل در ترازویش