خط مشکین شد و بال غنچه جان پرورش
گشت در گرد یتیمی خشک آب گوهرش
گر باین شوخی کند عکس تو سیر آینه
میطپد بر خود برنگ موج دریا جوهرش
هر کرا از نغمه ساز سلامت آگهی است
نیست جز ضبط نفس در بزم دل خنیاگرش
نسخه دل عالمی دارد که گر وامیرسی
هست صحرای قیامت صفحه ئی از دفترش
گردباد بیخودی پیمای دشت الفتیم
کاسمانهم میکند گردیدنی گرد سرش
ناله ام عمریست طوف لب نفهمیده است چیست
وای بیماری که غیر از دل نباشد بسترش
سعی آرامم حریف وحشت سرشار نیست
خواب من چون غنچه برمی آرد از بالین پرش
طفل خوئی گر زند لاف کمال آهسته باش
میکند چون اشک آخر خودنمائیها ترش
بی فنا نتوان چراغ اعتبار افروختن
آتش ما شعله می بارد پس از خاکسترش
احتیاجت نیست جز ایجاد عیب دوستان
مطلبی سر کن به پیش هر که میخواهی کرش
کبریائی از کمین عجز ما گل کردنی است
سایه هم خورشید می یابد زمان دیگرش
تیغ خونخوار است (بیدل) جاده دشت جنون
تا زسر نگذشته ئی نتوان گذشتن از سرش