رنگ گل تعبیر دمید از کف پایش
تا چشم بخون که سیه کرده حنایش
عمریست که عشاق بآنسوی قیامت
رفتند به برگشتن مژگان رسایش
چون صبح بسیر چمن دهد ندیدیم
جز در نفس سوخته تغییر هوایش
سامان تماشاکده عبرت امکان
سازیست که در سودن دست است صدایش
از ما و من آواره صد دشت خیالیم
این قافله را برد زره بانگ درایش
خالی نشد این انجمن از کلفت احباب
هر کس زمیان رفت غمی ماند بجایش
از پرده این خاک همین نوحه بلند است
کای وای فسردیم و نگشتیم فدایش
ما را چه خیال است برین مائده سیری
چشمی نگشودیم بکشکول گدایش
تا حشر چو افلاک محالست برائیم
با قد خم از معذرت زلف دوتایش
با هیچکسان قاصد پیغام چه حرفست
از ما بسوی او برسانید دعایش
جز سجده ندیدیم سر و برگ تماشا
چشمی که گشودیم جبین شد زحیایش
هیهات که در انجمن عبرت تحقیق
بر روی کسی باز نشد بند قبایش
راهی اگر از چاک گریبان بگشائید
با دل خبری هست به پرسید سرایش
یک لحظه حباب آئینه ناز محیط است
بر (بیدل) ما رحم نمائید برایش