" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٥١: شخص معدومی به پیش وهم خود موجود باش

شخص معدومی به پیش وهم خود موجود باش
ایشرار سنگ ازان عالم که نتوان بود باش
رنج هستی بردنت از سادگیها دور نیست
صفحه آینه ئی داری خیال اندود باش
سالی و ماهی نمیخواهد رم برق نفس
در خیالت مدت موهوم گو معدود باش
در زیانگاه تعین نیست حسن عافیت
گر توانی خاک شد آینه مقصود باش
جوهر قطع تعلق تاب هر نامرد نیست
ای امل جولاه فطرت محو تار و پود باش
پرده ساز خداوندیست وضع بندگی
گر سجودآموز خود گردیده ئی مسجود باش
مال و جاهت شد مکرر بعد ازین دل جمع کن
یکدو روز ای بیخبر گو حرص ناخشنود باش
سنگ هم بی انتقامی نیست در میزان عدل
بت شکستی مستعد آتش نمرود باش
هر چه از خود میدهی بر باد بی ایثار نیست
خاک اگر گردی همان بر آستان جود باش
شکوه در درسائی را نمی باشد علاج
گر همه صد رنگ سوزی چون نفس بی دود باش
خانه آینه (بیدل) نیست بر تمثال تنگ
بر در دل حلقه زن گوشش جهت مسدود باش