شکست خاطری دارم مپرس از فکر تدبیرش
که موی چینی آنسوی سحر برده است شبگیرش
غبار دل بتاراج طپشهای نفس دادم
صدائی بود این دیوانه در آغوش زنجیرش
چه امکانست نومیدی شهید تیغ الفت را
چو گل دامان قاتل میدمد خون زمنگیرش
نگارستان بیرنگی جمالی در نظر دارم
که مینای پری دارد سفال رنگ تصویرش
سیه کاری نمی ماند نهان در کسوت پیری
برنگ مو که رسوائیست وقف کاسه شیرش
نم تهمت چه امکانست بر صیاد ما بستن
که با آب گهر رشته است حیرت خون نخچیرش
علاجی نیست جرم غفلت آینه ما را
مگر حیرت شود فردا شفاعت خواه تقصیرش
نه حرف رنگ میدانم نه سطر جلوه میخوانم
کتابی در نظر دارم که حیرانی است تفسیرش
نگاهش تا سر مژگان بچندین ناز می آید
باین تمکین چه امکانست از دل بگذرد تیرش
جهان کیمیا تاثیر استعداد میخواهد
چو تخمت قابل افتد هر کف خاکیست اکسیرش
باین طاقت سرا تا چند معزورت کند غفلت
نفس دارد بنائی کز هوا کردند تعمیرش
بچندین ناله یکدل محرم رازم نشد (بیدل)
خوشا آهی که از آینه هم بردند تاثیرش