" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٥٧: طرب خواهی درین محفل برون آگامی آنسویش

طرب خواهی درین محفل برون آگامی آنسویش
بنالد موج از دریا تهی ناکرده پهلویش
گلستانی که حرص احرام عشرت بسته است آنجا
بجای سبزه میروید دم تیغ از لب جویش
چراغ مطلب نایاب ما روشن نمیگردد
نفس تا چند باید سوخت در وهم تگ و پویش
بآهی میتوانم ساز تسخیر جهان کردن
بدست آورده ام سررشته ئی از تار گیسویش
غبار یکجهان دل میکند طوفان نومیدی
مبادا سر برآرد جوهر از آینه ئی رویش
بتاراج نگاه ناتوانش داده ام طاقت
هنوزم در کمین قامت پیریست ابرویش
صبا تا گرد از خاک سر راه تو می آرد
چمن در کاسه گل میکند در یوزه بویش
درین محفل ندارد سایه هم امید آسودن
مگر در خانه خورشید گردد گرم پهلویش
جنون را تهمت عجز است بیسرمایگی هایت
گریبانی نداری تا به بینی زور بازویش
هوای گل نمیدانم دماغ مل نمی فهمم
سری دارم که سامان نیست جز تسلیم زانویش
بزلفی بسته ام دل از مضامینم چه میپرسی
دو عالم معنی باریگ قربان سر مویش
کرا تاب عتاب اوست (بیدل) کاتش سوزان
بخاکستر نفس میدزدد از اندیشه خویش