" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٦٦: که دارد جوهر تحقیق حسرتگاه ناموسش

که دارد جوهر تحقیق حسرتگاه ناموسش
جهانتاب است شمع و بیضه عنقاست فانوسش
تبسم ریز صبحی رفت از گلشن که تا محشر
بهرسو غنچه ها لب می کند از حسرت بوسش
خیال عشق چندان شست اوراق دلایل را
که در آینه نتوان یافتن تمثال جاسوسش
نوید وصل آهنگی است وقف ساز نومیدی
اگر دل بشکند زین نغمه نگذارند مایوسش
درین محفل بهر جا شیشه ما سرنگون گردد
خم طاق شکست دل نماید جای پا بوسش
شکستم در تمنای بهارت شیشه رنگی
که هر جا میرسم پر میزند آواز طاوسش
جهان یکسر حقست آری مقید مطلق است اینجا
زمینا هر که آگه شد پری گردید محسوسش
زدیرستان عشقت در جگر جوش تبی دارم
که از تبخاله میباید شنیدن بانگ ناقوسش
دگر میتاختم با ناز در جولانگه فطرت
باین خجلت عرق کردم که نم زد پوست بر کوسش
زمان فرصت دیدار رفت اما من غافل
بوهم آینه صیقل میزنم از دست افسوسش
بآزادی پری میزد نفس در باغ ما (بیدل)
تخیل گشت زندانش توهم کرد محبوسش