من نمیگویم زیان کن یا بفکر سود باش
ای زفرصت بیخبر در هر چه باشی زود باش
در طلب تشنیع کوتاهی مکش از هیچ کس
شعله هم گربال بی آبی گشاید دود باش
زیب هستی چیست غیر از شور عشق و ساز حسن
نگهت گل گر نه دود دماغ عود باش
از خموشی گر بچینی دستگاه عافیت
گفتگو هم عالمی دارد نفس فرسود باش
راحتی گر هست در آغوش سعی بیخودیست
یکقلم لغزش چو مژگانهای خواب آلود باش
مومیائی هم شکستن خالی از تعمیر نیست
ای زیانت هیچ بهر دردمندی سود باش
خاک آدم آتش ابلیس دارد در کمین
از تعین هم برائی حاسد و محسود باش
چیست دل تا رو کش دیدار باید ساختن
حسن بی پروا خوشست آینه گو مردود باش
زینهمه سعی طلب جز عافیت مطلوب نیست
گر همه داغست هر جا شعله آب آسود باش
نقد حیرتخانه هستی صدائی بیش نیست
ایعدم نامی بدست آورده ئی موجود باش
بر مقیمان سرای عاریت (بیدل) مپیچ
چون تو اینجا نیستی گوهر که خواهد بود باش