از قناعت خاک باید کرد درانبان حرص
آبرو تا کی شود صرف خمیر نان حرص
هیچ دشتی نیست کز ریگ روان باشد تهی
برنمی آید حساب از ریزش دندان حرص
هر طرف مژگان گشائی عالم خمیازه است
از زمین تا آسمان چاک است از دامان حرص
دعوت فغفور ماتمخانه کرد آفاق را
موکشی زائل نشد از کاسهای خوان حرص
ای حریصان رحم بر احوال یکدیگر کنید
آب شد سعی نفس جان شما و جان حرص
تابکی باشد کسی سودائی سود و زیان
تخته میگردد بیک خشت لحد دکان حرص
عالم اسباب بر هم چید و زین دریا گذشت
تا نفس داری تو هم پل بند از سامان حرص
خاک هم از شوخی ابرام دام آسوده نیست
از تصنع کیست پوشد چشم بی مژگان حرص
تا نبندی سنگ بردل از تقاضای طلب
معنی دل چیست نتوان یافت در دیوان حرص
گه غم یعقوب و گه ناز زلیخا میکشیم
یوسف ما را که افنده آه در زندان حرص
مردگان را نیز سودای قیامت در سراست
زنده میدارد جهانی را همین احسان حرص
خواه بر کنج قناعت خواه در قصر غنا
روز کی چند است (بیدل) هر کسی مهمان حرص