" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٨٣: خلقی است شمع وار درین قحط جای فیض

خلقی است شمع وار درین قحط جای فیض
قانع باشک و آه و زآب و هوای فیض
بیهوده بر ترانه وهم و گمان مپیچ
قانون این بساط ندارد نوای فیض
از صبح این چمن نکشی ساغر فریب
خمیازه موج میزند از خنده های فیض
نام کرم اگر شنوی در جهان بس است
اینجا گذشته است زعنقا همای فیض
حشر هوس زشور کرم گرد می کند
امنست هر کجا بمیان نیست پای فیض
اقبال ظلم پایه باوجی رسانده است
کانجا نمیرسد زضعیفی دعای فیض
چشمت زخواب بازنگردید وقت صبح
ترسم زگریه وانکشی خون بهای فیض
گرد حقیقتی بنظر عرضه میدهند
تا چشم کیست قابل این توتیای فیض
از دود آه منصب داغ جنون بلند
گلزار غیر ابر ندارد لوای فیض
عمریست در کمینگه ساز خموشیم
چین کرده است ناله کمندرسای فیض
آخر بخواب مرگ کشد صبح پیریت
افسون لغزش مژه دارد صفای فیض
آغوش صبح می کشد اینجا وداع شب
بیدل بقدر نفی تو خالی است جای فیض