مگشا جریده ئی حاجتت بر دوستان زکف غرض
نویس نامه آبرو بسیاهی کلف غرض
زسپاه مطلب بیکران شده تنگ عرصه امتحان
بظفر قرین نتوان شدن نشکسته گرد صف غرض
عبث از تلاش سبکسری نشوی ستمکش آرزو
که بباد می شکند کمان پر ناوک هدف غرض
بگذر زمطلب هزه دو بزیارت دل صاف رو
زطواف کعبه چه حاصلت که تو چنبری بدف غرض
چقدر معامله جهان شده تنگ زین همه نه کسان
که چو سگ بحاصل استخوان کند آدمی عفف غرض
زبهار مزرع مدعا نومید نو بر همتی
که بداس تیغ غنا دهد سر فتنه علف غرض
نگشودن لبت از حیا چمنی است غنچه مدعا
بطلب تغافل اگر زنی گهرت دهد صدف غرض
غلطی اگر نبری گمان دهمت علم یقین نشان
زجحیم میطلبی امان بدر آزدو دو تف غرض
چه جگر که خون نشد از حیا بتلاش حاجت ناروا
نرسد کسی بقیامتی بقیامت آنطرف غرض
سزد آنکه ترک هوا کنی طربی چو (بیدل) ما کنی
اگر آرزوی فنا کنی بفنا رسد شرف غرض