" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٨٨: گشتم از بیدست و پائیها بخشک تر محیط

گشتم از بیدست و پائیها بخشک تر محیط
کشتی از تسلیم پیدا کرد ساحل در محیط
قاصدان شوق یکسر ناخدائی می کنند
موجها دارد زچشمم تا در دلبر محیط
دل بهر اندیشه فال انقلابی میزند
میکند از هر نسیمی نسخه ابتر محیط
گر چنین افسردگی جوشد زطبع روزگار
رفته رفته می خزد در دیده گوهر محیط
شوخی برگ نگه در دیده آئینه نیست
همچو گوهر موج ما را گشت چشم تر محیط
طبع چون ممتاز اعیان شد وطن هم غربتست
میکند حاصل گهر گرد یتیمی در محیط
هر قدر ساز تعلق بیش وحشت بیشتر
می گشاید در خور امواج بال و پر محیط
شفقت حال ضعیفان بر بزرگان ننگ نیست
خار و خس را همچو گل جا میدهد بر سر محیط
چون بعزلت خو گرفتی فکر آزادی خطاست
آب گوهر گشته نتواند شدن دیگر محیط
چشم حیران مرا آئینه ئی فهمیده است
در طلسم گوهر من نیست بی لنگر محیط
محرم او کیست گرد خویش میگردیده باش
حلقه ئی دارد زگردابت برون در محیط
دستگاه مستی ارباب معنی باده نیست
(بیدل) از چشم تر خود می کشد ساغر محیط