اثر خجالت مدعا اگر این الم دمد از طمع
چه خوش است حرف وصال هم نکند کسی رقم از طمع
اگر امتحان دهدت عنان بطناب خیمه آسمان
ته خاک خسپ و علم مشو بنگونی علم از طمع
سرشاخ طوبی و سدره هم زثمر کشد بزمین علم
بکجاست گردن همتی که نمیرسد بخم از طمع
غرض جنون زده خلق را بسوال ساخته در بدر
بهم آیدت دو جان اگر لبی آوری بهم از طمع
تو زحرص باخته دست و پاچه رسی بقافله غنا
که هزار مرحله پستری نگذشته یک قدم از طمع
چه بلاست زاهد بی یقین بفسون زهد هوس کمین
زده فال کنج قناعتی که ندیده پای کم ازطمع
سر مسجدی و در حرم دل دیری و طپش صنم
چه سر و چه دل بجهان غم که نمیکشد ستم از طمع
زقناعت ارنچشی نمک منگر بمائده فلک
غلط است حاصل سیریت نخوری اگر قسم از طمع
زجنون ماهی بحر حرص اگر آگهی رم عبرتی
که بپوست تو فتاده داغ و شمرده ئی درم از طمع
خط بینیازی همتی شده ثبت لوح جبین تو
ستم است خجلت طبع دون برساندش کرم از طمع
اگر از تردد در بدر بود انفعال مذلتت
بتلاش همت (بیدلی) در ننگ زن تو هم از طمع