" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٩٥: ای هستی تو وضع درنگ و شتاب شمع

ای هستی تو وضع درنگ و شتاب شمع
بر دوش فرصتت سر و پا در رکاب شمع
باز است چشم خلق بقدر گداز خویش
پاشیده اند بر رخ محفل گلاب شمع
تا چند چشم بسته بتکلیف وا کنیم
ما را بهر نگه مژه واریست خواب شمع
درس وصال و مبحث هستی خیال کیست
پروانه را گم است ورق در کتاب شمع
ای نیستی بهار زمانی بهوش باش
خود را نهفته است گلی در نقاب شمع
فهم زبان سوخته گان سرمه داشته است
کرد انجمن خموش لب بیجواب شمع
اشکی که سیل کلفت هستی شود کراست
یاران قسم خورید بچشم پرآب شمع
جوش حباب مادم پیری فرونشاند
برد آخر از نظر نفس صبح تاب شمع
شد داغ از تتبع دیوان آه ما
تا مصرعی بنقطه رساند انتخاب شمع
با تاب و تب بساز و دمی چند صبر کن
تا صبح پاک میشود آخر حساب شمع
(بیدل) بسوختن نفسی چند زنده ایم
پوشید مصلحت بدل آتش آب شمع