سوختن یک نغمه است از ساز شمع
پرده نتواند نهفتن راز شمع
خودگدازی آبروی دیگر است
میرسد بر انجمنها ناز شمع
ناله ها در دود دل گم کرده ایم
سرمه پیچیده است بر آواز شمع
عاشقانرا مونسی جز درد نیست
سوختن باشد همین دمساز شمع
تا کی ای پروانه بال افشانیت
برفشانیهاست با گلباز شمع
ختم تدبیر زبان لب بستن است
تا خموشی میرسد پرواز شمع
رونق عشاق عرض نیستی است
سر بریدن میشود پرواز شمع
کیست دریابد زبان بیخودان
نیست جز پرواز رنگ آواز شمع
سعی خود را خود تلافی کرده ایم
هم سر خویش است پاانداز شمع
مدعای جستجو روشن نشد
پر بلند افتاده است انداز شمع
فکر انجام دگر داریم ما
دیده باشی صورت آغاز شمع
خامشی هم ترجمان حال ماست
بیسخن پیداست (بیدل) راز شمع