نشسته ئی زدل تنگ بر در تصدیع
دمی که واشود این قفل عالمیست وسیع
بخویش گر نرسی آنقدر غرابت نیست
که سر کشیده ئی از کارگاه صنع بدیع
طلب زهر چه تسلی شود غنیمت گیر
بجوع میمکد انگشت خویش طفل رضیع
قیامت است طمع زامتلا نمی میرد
که تا بحلق رسیده است میخورد تشنیع
چه غفلت است که چون شمع گل بسر باشی
بزیر تیغ نشستن ندارد این تقطیع
به گرد قاصد همت رسیدن آسان نیست
زمقصد آنطرفش برده گام های وسیع
بدون خاک حضور یقین نشد روشن
چراغ نفش قدم داشت این بساط رفیع
بقا فنا بکنار و فنا بقا به بغل
همین ربیع و خریفست هم خریف و ربیع
زشرم چشم گشودن ببارگاه حضور
عرق تو آینه پرداز تا بریم شفیع
پس از تأمل بسیار شد عیان (بیدل)
که علت است تفاوتگر مطاع و مطیع