نی در پرواز زدنی سعی جولان کرد شمع
تا بنقش پا همین سیر گریبان کرد شمع
خودگدازی محرم اسرار امکان گشتن است
هر قدر در آب خفت آئینه سامان کرد شمع
دل اگر روشن نمی شد داغ آگاهی که داشت
اینقدر ما را درین هنگامه حیران کرد شمع
غفلت این انجمن در خورد اغماض دل است
عالمی را چشم پوشانید و عریان کرد شمع
بیخودی کن از بهار عافیت غافل مباش
رنگها پرواز داد و گل بدامان کرد شمع
بر رخ ما ناز مشتاقان در مژگان مبند
کز تغافل خانه پروانه ویران کرد شمع
دل نه قدر آه فهمید و نه پاس اشک داشت
سبحه و زنار را با خاک یکسان کرد شمع
در گشاد عقده هستی که دامنگیر نیست
از بن هر قطره اشک ایجاد دندان کرد شمع
تا کجا زین انجمن چشم هوس پوشد کسی
عضو عضو خویش اینجا صرف مژگان کرد شمع
نور دل درترک لذات جهان خوابیده است
موم تا آلوده شهد است نتوان کرد شمع
نیستی (بیدل) بداد خودنمائی میرسد
عاقبت خود را برنگ رفته پنهان کرد شمع